اثبات حقانیت حضرت علی(ع)
فقط از منابع اهل سنت
 
 

 آیا جنایات اهل سقیفه فقط در مدینه ماند و با خاموش شدن شعله های خانه ی  دخت رسول الله هم خاموش شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه در مدینه پس از ورود به منزل دخت پیمبر درحالی که حجاب نداشت تمام شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه پس از سیلی زدن به صورت دخت پیامبر تمام شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه در هنگام دفن پیکر آزرده ،زخمی،قامت خمیده ، و پهلو شکسته ی  دخت رسول خدا  زیر خاک شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه پس از شکافتن فرق وصی پیمبر تمام شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه پس از زهر دادن به نوه ی رسول الله ف امام حسن مجتبی تمام شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه پس از بریدن سر جگر گوشه ی  رسول الله در کربلا با لب تشنه تمام شد؟

آیا جنایات اهل سقیفه پس از سیلی زدن به دختری سه ساله در خرابه ی شام تمام شد؟

آیا

آیا

آیا و هزاران حرف نگفته دیگر

به کجا میروید ؟، با چه نیت به امید کدام  هدف

به چه حقی قبر بانیان این  جنایات باید چسبیده به قبر رسول خدا باشد در حالی که قبر نزدیک ترین فرد به ایشان، اهل بیت ایشان،پاره ی جگر ایشان در خاک سرد بقیع مفقود باشد؟

به چه دلیل قبر امام حسن و چهار امام خفته در بقیع نباید بارگاه داشته باشد ولی سگان کثیفی چون آن اولی و دومی در مدینة النبی در کنار رسول خدا  دفن باشند؟

به چه دلیل این سگان پیروان زیادی دارند ولی فرد پاکی چون علی(ع) یارانش باید از ترس اینکه به زنانشان این سگ صفتان  تجاوز نکنند زنان خود را می کشند؟

 

 

شما را به خدا به این آدرس نگاهی بیندازید

https://www.google.com/search?q=%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1+%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%

AA+%D8%AF%D8%B1+%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87&tbm=isch&tbo=u&source=univ&sa=X&ei=_mSfUt6xI9fooATruILoAw&ved=0CGMQsAQ&biw=1366&bih=669#imgdii=_

                                               لعنت خدا بر پیروان غاصبین حق امام علی(ع) تا قیامت باد

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, :: 21:1 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

 

                                                                 جنگ خيبر

 

 

 ((برای اطلاعات بیشتر بر روی کلمات مشخص شده کلیک کنید تا صفحه ای جدید باز شود))

 

چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على -عليه السلام گشوده شد ومجلسى كه براى بدگويى از او تشكيل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبديل گشت؟

شهادت امام مجتبى -عليه السلام به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه خلافت را براى فرزندش يزيد فراهم سازد واز بزرگان صحابه وياران رسول خدا كه در مكه ومدينه مى‏زيستند براى يزيد بيعت‏بگيرد، تا دست فرزند او را به عنوان خليفه اسلام وجانشين پيامبر بفشارند.

به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانه خدا ترك گفت ودر طول اقامت‏خود در مراكز دينى حجاز، با صحابه وياران رسول خدا ملاقاتهايى كرد. وقتى از طواف كعبه فارغ شد در «دار الندوة‏»، كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليت‏بود، قدرى استراحت كرد وبا سعد وقاص وديگر شخصيتهاى اسلامى، كه در آن روز انديشه خلافت وجانشينى يزيد بدون جلب رضايت آنان عملى نبود، به گفتگو پرداخت.

وى بر روى تختى كه براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست وسعد وقاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيط جلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان -عليه السلام بدگويى كند وبه او ناسزا بگويد.اين كار، آن هم در كنار خانه خدا ودر حضور صحابه پيامبر كه از سوابق درخشان وجانبازى وفداكاريهاى امام -عليه السلام آگاهى كاملى داشتند، كار آسانى نبود، زيرا مى‏دانستند تا چندى پيش محيط كعبه وداخل وخارج آن مملو از معبودهاى باطل بود كه همه به وسيله حضرت على -عليه السلام سرنگون شدند واو به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گام بر شانه‏هاى مباركش نهاد وبتهايى را كه خود معاويه وپدران وى ساليان دراز آنها را عبادت مى‏كردند از اوج عزت به حضيض ذلت افكند وهمه را در هم زشكست.(1) اكنون معاويه مى‏خواست، با تظاهر به توحيد ويگانه پرستى، از بزرگترين جانباز راه توحيد، كه در پرتو فداكاريهاى او درخت توحيددر دلها ريشه دوانيد وشاخ وبرگ بر آورد، انتقاد كند وبه او ناسزا بگويد.

سعد وقاص در باطن از دشمنان امام -عليه السلام بود وبه مقامات معنوى وافتخارات بارز امام رشك مى‏ورزيد.روزى كه عثمان به وسيله مهاجمان مصرى كشته شد همه مردم با كمال ميل ورغبت اميرمؤمنان را براى خلافت وزعامت انتخاب كردند، جز چند نفر انگشت‏شمار كه از بيعت‏با وى امتناع ورزيدند وسعد وقاص از جمله آنان بود. هنگامى كه عمار او را به بيعت‏با حضرت على -عليه السلام دعوت كرد سخنى زننده به وى گفت.عمار جريان را به عرض امام -عليه السلام رسانيد.حضرت فرمود:حسادت اورا از بيعت وهمكارى با ما بازداشته است.

تظاهر سعد به مخالفت‏با امام -عليه السلام به حدى بود كه روزى كه خليفه دوم به تشكيل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعيين كرد وسعد وقاص وعبد الرحمان بن عوف پسر عموى سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضاى شورا قرار داد، افراد خارج از شورا با بينش خاصى گفتند كه عمر با تشكيل شورايى كه برخى از اعضاى آن را سعد وعبد الرحمان تشكيل مى‏دهند مى‏خواهد براى بار سوم دست‏حضرت على -عليه السلام را از خلافت كوتاه سازد.ونتيجه همان شد كه پيش بينى شده بود.

سعد، به رغم سابقه عداوت ومخالفتهاى خود با امام -عليه السلام، هنگامى كه مشاهده كرد معاويه به على -عليه السلام ناسزا مى‏گويد به خود پيچيد ورو به معاويه كرد وگفت:

مرا بر روى تخت‏خود نشانيده‏اى ودر حضور من به على ناسزا مى‏گويى؟ به خدا سوگند هرگاه يكى از آن سه فضيلت‏بزرگى كه على داشت من داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد مال من باشد:

1- روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را در مدينه جانشين خود قرار داد وخود به جنگ تبوك رفت‏به على چنين فرمود:«موقعيت تو نسبت‏به من، همان موقعيت هارون است نسبت‏به موسى، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست‏».

2- روزى كه قرار شد پيامبر با سران «نجران‏» به مباهله بپردازد، دست على وفاطمه وحسن وحسين را گرفت وگفت:«پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند».

3- روزى كه مسلمانان قسمتهاى مهمى از دژهاى يهودان خيبر را فتح كرده بودند ولى دژ «قموص‏»، كه بزرگترين دژ ومركز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند. سردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصا در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد وهر روز پرچم را به دست‏يكى از سران سپاه اسلام مى‏داد وهمه آنان بدون نتيجه باز مى‏گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو، بى آنكه كارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.

ادامه اين وضع براى رسول خدا گران ودشوار بود. لذا فرمود:

فردا پرچم را به دست كسى مى‏دهم كه هرگز از نبرد نمى‏گريزد وپشت‏به دشمن نمى‏كند.او كسى است كه خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند اين دژ را به دست او مى‏گشايد.

هنگامى كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى حضرت على -عليه السلام نقل كردند، او رو به درگاه الهى كرد وگفت:«اللهم لا معطي لما منعت و لامانع لما اعطيت‏». يعنى پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كنى بازگيرنده اى براى آن نيست وآنچه را كه تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.

[سعد ادامه داد:] هنگامى كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمه او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مى‏شود.وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خيمه بيرون آمد گردنها به سوى او كشيده شد ومن در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد وشيخين بيش از همه آرزو مى‏كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: على كجاست؟ به حضرتش عرض شد كه وى به درد چشم دچار شده واستراحت مى‏كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمه حضرت على رفت. ودست او را گرفت وبه حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وى دعا كرد ودعاى وى در حق او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت على پوشانيد وذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد وياد آور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن واگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مى‏توانند زير لواى اسلام وبا پرداخت جزيه وخلع سلاح، آزادانه زندگى كنند وبر آيين خود باقى بمانند واگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير; وبدان كه هرگاه خداوند فردى را به وسيله تو راهنمايى كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موى مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف كنى.(2)

سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده اى از اين جريان را، كه به طور گسترده آورديم، نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت.

پيروزى درخشان اسلام در خيبر

اين بار نيز مسلمانان در پرتو فداكارى اميرمؤمنان به پيروزى چشمگيرى دست‏يافتند واز اين جهت امام -عليه السلام را فاتح خيبر مى‏نامند. وقتى با گروهى از سربازان كه پشت‏سر وى گام بر مى‏داشتند به نزديكى دژ رسيد، پرچم اسلام را بر زمين نصب كرد. در اين هنگام دلاوران دژ همگى بيرون ريختند.حارث برادر مرحب، نعره زنان به سوى حضرت على شتافت.نعره او آنچنان بود كه سربازانى كه پشت‏سر حضرت على -عليه السلام قرار داشتند بى اختيار به عقب رفتند وحارث به مانند شيرى خشمگين بر حضرت على تاخت، ولى لحظاتى نگذشت كه جسد بى جان او بر خاك افتاد.

مرگ برادر، مرحب را سخت متاثر ساخت وبراى گرفتن انتقام، در حالى كه غرق در سلاح بود وزرهى فولادين بر تن وكلاهى از سنگ بر سر داشت وكلاه خود را روى آن قرار داده بود به ميدان حضرت على -عليه السلام آمد.هر دو قهرمان شروع به رجز خوانى كردند. ضربات شمشير ونيزه‏هاى دو قهرمان اسلام ويهود وحشت عجيبى در دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشير برنده وكوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاك افكند. دلاوران يهود كه پشت‏سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهى كه قصد مقاومت داشتند با حضرت على -عليه السلام تن به تن جنگ كردند وهمگى با ذلت تمام جان سپردند.

نوبت آن رسيد كه امام -عليه السلام وارد دژ شود. بسته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد، ولى امام -عليه السلام با قدرت الهى دروازه خيبر را از جا كند وراه را براى ورود سربازان هموار ساخت وبه اين طريق آخرين لانه فساد وكانون خطر را درهم كوبيد ومسلمانان را از شر اين عناصر پليد وخطرناك، كه پيوسته دشمنى با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند)، آسوده ساخت.(3)

پى‏نوشتها:

1- مستدرك حاكم، ج‏2، ص‏367; تاريخ الخميس، ج‏2، ص 95.

2- صحيح بخارى، ج‏5، ص 22و23; صحيح مسلم، ج‏7، ص 120; تاريخ الخميس، ج‏2، ص 95; قاموس الرجال، ج‏4، ص 314 به نقل از مروج الذهب.

3- محدثان وسيره نويسان خصوصيات فتح خيبر ونحوه ورود امام -عليه السلام به قلعه وديگر حوادث اين ح ح فصل از تاريخ اسلام را به نحو گسترده اى بيان كرده‏اند. علاقه مندان مى‏توانند به كتابهاى سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه فرمايند.

فروغ ولايت ص‏103

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 22:3 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

 

           فرار ابوبکر و عمر در جنگ احد و سایر جنگها

                                                                             

 

فرار ابوبکر و عمر در جنگ احد و سایر جنگها


بزرگان محقّقین و اعلام اهل سیره و تاریخ و حدیث از اهل سنّت تصریح کرده اند که در جنگ احد، در شرایطى که مشرکین بعد از شکست ابتدائى، برگشتند و قصد قتل رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم و انهدام قواى مسلمین را داشتند، ابوبکر و عمر نیز چونان دیگران، آن سرور را در دریاى دشمن رها کرده و تنها گذاشته و براى حفظ جان خودشان پا به فرار گذاشتند، براى نمونه به مدارک زیر در باب جنگ احد مراجعه شود:
1 ـ ابو داود طیالسى در کتاب «سنن».
2 ـ ابن سعد در کتاب «الطّبقات الکبرى».
3 ـ طبرانى در کتاب «معجم».
4 ـ ابوبکر بزّار در کتاب «مسند».
5 ـ ابن حبّان در کتاب «صحیح».
6 ـ دارقطنى در کتاب «سنن».
7 ـ ابو نعیم اصفهانى در «حلیة الاولیاء».
8 ـ ابن عساکر در «تاریخ مدینة دمشق».
9 ـ ضیاء مقدسى در «المختارة».
10 ـ متّقى هندى در «کنز العمّال»(1).
و امّا در جنگ حنین، حاکم نیشابورى به سند صحیح از ابن عبّاس نقل مى کند که تنها کسى که در آن جنگ با رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم ماند و استقامت کرد، علىّ بن ابیطالب علیه السّلام بود، و همه پا به فرار گذاشتند(2).
امّا در جنگ خیبر، اعلام و محقّقین از اهل سنّت فرار ابوبکر و عمر را ذکر کرده اند که از آن جمله:
1 ـ احمد بن حنبل در کتاب «المسند».
2 ـ ابن ابى شیبه در «المصنَّف».
3 ـ ابن ماجه قزوینى در «سنن المصطفى (صلّى الله علیه وآله وسلّم)».
4 ـ ابوبکر بزّار در «المسند».
5 ـ طبرى در «تفسیر و تاریخ».
6 ـ طبرانى در «المعجم الکبیر».
7 ـ حاکم نیشابورى در «المستدرک».
8 ـ بیهقى در «السّنن الکبرى».
9 ـ ضیاء مقدسى در «المختارة».
10 ـ هیثمى در «مجمع الزّوائد».
ومتّقى هندى در کتاب «کنز العمّال»(3) واقعه فرار را از افراد فوق الذّکر نقل مى کند.
امّا در جنگ خندق که معروف است که رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمودند: لَضَرْبَةُ عَلیٍّ فی یَوْمِ الخَنْدقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ: ضربه علىّ بن ابیطالب علیه السّلام در جنگ خندق، از عبادت جنّ و انس نزد خداى تعالى برتر است، و در بعضى از نقلها این چنین آمده است: اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الاُمَّةِ إلى یَوْمِ القِیَامَة(4): برتر است از عبادت تمامى امّت تا روز قیامت.
شرط شجاعت از یکطرف، فرار شیخین در این مواقف حسّاس از زندگانى رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم از طرف دیگر، اهل سنّت را دچار گرفتارى کرده است، فکر کردند و کردند تا اینکه شیخ الاسلامشان یعنى جناب «ابن تیمیّه» که در چنین مواردى حلاّل مشاکل!! آنان است فکرى بکر و چاره اى معقول!! اندیشیده، چنین مى گوید:
شکّى نیست که ما در خلیفه و حاکم اسلام به لزوم وجود صفت شجاعت قائلیم، ولکن شجاعت بر دو قسم است:
1 ـ شجاعت قلبى
2 ـ شجاعت بدنى
و ابوبکر درست است از شجاعت بدنى بى بهره بوده، ولى او داراى شجاعت قلبى بوده، و همین مقدار از شجاعت براى حاکم اسلامى کافى است!! و در ادامه سخنانش مى گوید:
و اگر شما مى گوئید على اهل جهاد و قتال بوده، ما مى گوئیم: عمر بن خطّاب نیز اهل قتال و جنگ در راه خداوند بوده است، ولى باید دانست که قتال بر دو قسم است:
1 ـ قتال با شمشیر
2 ـ قتال با دعاء
و عمر بن خطّاب با دعاء، در راه خداوند قتال کرده است.
سپس ابن تیمیّه براى اثبات شجاعت بدنى ابوبکر ابن ابى قحافه ـ در قبال شجاعتها و مبارزه هاى محیّرالعقول امیرالمؤمنین علیه السّلام با مشرکین ـ تمسّک به واقعه زیر نموده، چنین مى نگارد:
بخارى و مسلم در کتاب خودشان آورده اند که: عروة بن زبیر مى گوید: من از عبدالله فرزند عمرو بن عاص پرسیدم که: سخت ترین رفتار مشرکین با رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم کدام بود؟ جواب داد: روزى رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم مشغول نماز بودند که عُقْبَة بن ابى مُعَیْط آمد و رداء آن حضرت را به دور گردن مبارک پیچیده و به شدّت فشار داد، در همین حال ابوبکر آمده و شانه عُقْبه را گرفت و او را به کنارى زد و گفت: آیا مردى را مى کشید که مى گوید: رَبِّیَ الله؟(5)
قضاوت در گفتار ابن تیمیّه را به اهل انصاف واگذار مى کنیم.
این بود موقعیّت ابوبکر در ارتباط با صفت شجاعت که به اجماع اهل سنّت، در جانشین پیامبر و خلیفه مسلمین معتبر است.


(1) کنز العمّال: ج10/424.
(2) المستدرک: ج3/111.
(3) کنز العمّال: ج8/371.
(4) المستدرک على الصحیحین: ج3/32.
(5) منهاج السنّة: 8/85.

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 21:50 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

فرار عمر از جنگ احد


براى افراد مسلمان در نكوهش فرار از جنگ ، كافى است كه بگوييم : خداوند متعال در آیات15 و 16 سوره انفال می فرماید:

 

اى اهل ايمان! هنگامى كه با كافران در حالى كه بر ضد شما لشكركشى مى‏كنند روبرو مى‏شويد، به آنان پشت نكنيد [و نگريزيد.] و هر كس در آن موقعيت به آنان پشت كند [و بگريزد] سزاوار خشمى از سوى خدا شود و جايگاهش دوزخ است ودوزخ بازگشت‏گاه بدى است مگر جهت ادامه نبرد بادشمن، يا پيوستن به گروهى [تازه نفس از مجاهدان براى حمله به دشمن‏] باشد.

در روز جنگ احد بود كه ابن قمئه به مصعب بن عمير حمله كرد و او را كشت ، و پنداشت كه پيغمبر است . ابن قمئه نزد قريش برگشت و مژده داد كه پيغمبر را كشته است ! مشركان نيز به يكديگر مژده مى دادند و مى گفتند: محمد كشته شد! محمد كشته شد! ابن قمئه او را كشت .

با اين خبر، دلهاى مسلمانان از جا كنده شد، و به كلى پراكنده شدند و با بى نظمى ، روى به فرار نهادند. چنانكه خداوند حكايت مى كند كه : هنگامى كه از كوه بالا مى رفتيد و به كسى اعتنا نمى كرديد و پيغمبر از دنبالتان شما را مى خواند و خدا سزايتان را به غمى روى غمى داد (1).

در آن روز پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - آنها را ندا مى داد و مى فرمود : بندگان خدا! بندگان خدا! بياييد. من پيغمبر هستم ، هر كس ‍ ثابت ماند بهشت از آنِ اوست با اين صدا و نظير آن ، آنان را مى خواند، با اينكه در آخر آنها قرار داشت ، ولى آنها طورى فرار مى كردند كه به كسى توجه نداشتند!

طبرى و ابن اثير در تاريخ خود مى نويسند: فرار به وسيله گروهى از مسلمانان به پايان رسيد كه عثمان بن عفان و ديگران در ميان ايشان بودند، آنها به اعوص رفتند و سه روز در آنجا ماندند، سپس نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - باز گشتند. وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آنها را ديد فرمود: شما از جنگ روى برتافتيد! (2)

فرار اين عده (ابابكر,عمر, عثمان و..) از جنگ و بازگشت سه روز بعد آنان و گفتار پيغمبر به ايشان ، در همه كتبى كه راجع به جنگ احد به تفصيل سخن گفته اند، آمده است .

و نيز طبرى و ابن اثير در تاريخ خود آورده اند كه : انس بن نضر عموى انس بن مالك به عمر و طلحه و گروهى از مردان مهاجر برخورد، ديد دست از جنگ كشيده اند، پرسيد: چرا نمى جنگيد؟

گفتند: پيغمبر كشته شد.

پرسيد: بعد از پيغمبر چه مى كنيد؟ به همانگونه كه پيغمبر مُرد، شما هم بميريد.

سپس به دشمن حمله كرد و چندان پيكار نمود تا كشته شد. بعد از مرگش ‍ در بدن وى هفتاد جاى زخم يافتند، و جز خواهرش كسى او را نشناخت و او نيز برادرش را به وسيله انگشتان زيبايش شناخت !

مورخين مى نويسند: انس شنيد عده اى از مسلمانان كه عمر و طلحه در ميان آنها بودند، وقتى شنيدند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كشته شده است ، گفتند: اى كاش ! كسى از سوى ما نزد عبداللّه ابن ابى سلول (رئيس منافقين كه از اين جنگ روى برتافته بود) مى رفت و امان نامه اى از ابوسفيان - پيش از آنكه كشته شويم - براى ما مى گرفت !!

انس بن نضر گفت : اى مردم ! اگر راست باشد كه پيغمبر كشته شده است ، خداى محمّد كه كشته نشده ؟ به همان نيت كه محمّد جهاد مى كرد، جنگ كنيد. خدايا! من از گفته اينان از تو پوزش مى طلبم و از آنچه اينها كرده اند، بيزارى مى جويم ، سپس جنگيد تا به شهادت رسيد - رضوان اللّه عليه وبركاته - . اين داستان را نيز تمام مورخانى كه ماجراى جنگ احد را نوشته اند، آورده اند. (3)


اسناد:

(1) سورة آل عمران: 153. در این مورد به کتاب الكامل ابن الاثير ج 2 / 108 مراجعه كنيد.

(2) تاريخ الطبري ج 2 / 203، الكامل لابن الاثير ج 2 / 110، السيرة الحلبية ج 2 /227 ، سيرة المصطفى لهاشم معروف ص 411، مجمع البيان ج 2 / 524، الارشاد للشيخ المفيد ص 48، البحار ج 20 / 84، البداية والنهاية ج 4 / 28، السيرة النبوية لابن كثير ج 3 / 55، شرح النهج للمعتزلي ج 15 / 21 وقال ج 15 / 20 ، الدر المنثور ج 2 / 89. دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 362.

 

(3) فرار عمر در روز أحد: شرح النهج الحديدي ج 14 / 276 وج 15 / 20 و 21 و 22 و 24 و 25، لباب الاداب ص 179 حياة محمد لهيكل ص 265، الارشاد للمفيد ص 48، البحار ج 20 / 24و 53، تفسير الرازي ج 9 / 67، سيرة المصطفى لهاشم معروف ص 411، الصحيح من سيرة النبي الاعظم ج 4 / 246 عن، الدر المنثور ج 2 / 80 و 88، دلائل الصدق ج 2 / 358، كنز العمال ج 2 / 242، حياة الصحابة ج 3 / 497، المغازى للواقدي ج 2 / 609، تفسير القمى ج 1 / 114، الكامل في التاريخ ج 2 / 108

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, :: 21:44 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

شاهکار بی همتای   امیرالمومنین(ع)

 

 

 

 

 

 

.


به گزارش جهان کفعمی در مصباح، از هشام بن سایب کلبی و او از ابی صالح روایت می کند که روزی جمعی از اصحاب پیغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بحث می نمودند در اطراف این موضوع که کدام حرف است در ميان حروف که از همه بیشتر در سخن و کلام موجود است؟
معلوم شد حرف «الف» از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که حرف «الف» در آن نباشد.حضرت مولاي متقيان امیرالمؤمنین علي علیه السّلام كه در اين جلسه حضور داشتند، بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای ايراد فرمودند كه در آن حرف«الف» به كارنرفته است. چنانکه عقل ها حیران ماند و حضار متحير. نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است.

متن خطبه ي بدون«الف» حضرت علي ابن ابيطالب عليه السلام :

حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَبَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی
مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ،قَویٌ، َنیعٌ،بَصیرٌ،سَمیعٌ،علیّ ٌ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَبَعُدَفَقَرُبَ،یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَفَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ،رَحیمٌ،ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ
ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ
جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ،
وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ وَ حَبیبُهُ، فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی صّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ
تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ
وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ
نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.


ترجمه ي متن خطبه

«ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی
گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.
ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش
غافل می سازد.

از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است
که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمودفرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه
شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند
و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را –در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان)
درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه)
و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد.

هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه
گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.

(در چنین حالی می بینی که ( تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش
بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او
کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند. (اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن
هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.

(اکنون(درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در
بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند. داوری قاطع آن
روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است.
پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند
در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می
گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب
وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین
می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.

به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.

پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.

این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان
بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.»
-------------------------------------
-------------------
خطبه بدون نقطه از حضرت علی علیه السلام

این خطبه ها درعین برخورداری از نظم و زیبایی در متن از معانی و معارف والا برخوردار است

خطبه بدون نقطه حضرت علي عليه السلام با ترجمه
امير مؤمنان على عليه السلام خطبه بدون نقطه را نيز،پس از مذاکره اصحاب در اين
باره،بدون درنگ به ايراد آن پرداخته و فرمودند!

«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوکد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و
اسراه،و اطهرالحمد و اسماه،و اکرم الحمد و اولاه.

الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوک و اعداها و اهلک العداة و ادحاها،و اوصل المکارم و اسراها،و سمک السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و اعطاکم ماءها و مرعاها،و احکم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.

الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحکمه لا اله الا هو الملک السلام المصور العلام الحاکم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول کرمه

علمکم کلامه و اراکم اعلامه،و حصل لکم احکامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل محمدا الرسالة،و رسوله المکرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله الامة،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و کمال مراده.

اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم عهودا،و اکرمهم مردا و کهولا.صلاة الله له و لآله الاطهار،مسلمة مکررة معدودة و لآل ودهم الکرام،محصلة مرددة مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.

ارسله رحمة لکم،و طهارة لاعمالکم،و هدوء دارکم،و دحور عارکم،و صلاح احوالکم،و طاعة لله و رسله،و عصمة لکم و رحمة.

اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمکم الله لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الکسل،و ادروا السلامة و حراسة الملک و روعها،و هلع الصدور و حلول کلها و همها
هلک و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،کم مؤمل امل ما اهلکه،و کم مال و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.

اللهم لک الحمد و دوامه،و الملک و کماله،لا اله الا هو،وسع کل حلم حلمه،و سدد کل حکم حکمه،و حدر کل علم علمه.

عصمتکم و لواکم و دوام السلامة اولاکم،و للطاعة سددکم،و للاسلام هداکم،و رحمکم و سمع دعائکم و طهر اعمالکم و اصلح احوالکم

و اساله لکم دوام السلامة،:و کمال السعادة،و الآلاء الدارة،و الاحوال السارة،و
الحمد لله وحده.» (۱)

اين خطبه نيز از مراتب علمى و فکرى مولاى متقيان حکايت دارد،که بدون تامل،پس از صحبت اصحاب به ايراد آن پرداخته،و در مورد توحيد و نبوت و صفات الهى،و سنت و سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏باشد،و جامعه اسلامى را به تبعيت از آن حضرت و خود سازى دعوت مى‏فرمايند.

ترجمه خطبه:

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین و شریف ترین آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

یگانه و یکتای بی نیازی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند. نه پدری دارد و نه فرزندی. شاهان را به حکمت و آزمون مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت.

و ستمکاران و متجاوزان راهلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را به خلایق رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و برای زندگی آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را برای زندگی آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را برای زندگی در آن به درستی. و حکمت مقرّر فرمود و بر شماریکایک آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند هدایت مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.

معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و مایۀ سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد به توجّه پرستندگان و نیازمندان است و سخایش مورد امید.

کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.

بار رسالت را بر دوش محمّدصلّی الله علیه و آله افکند. همان رسول گرامی که بدو سروری و درستی در گفتار و کردار و رفتار ارزانی شده، پاک و پیراسته است.

خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان در نیاکان است و
زیباترین آنها در نسل و شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.

درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر برای آنان و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، برای همیشه تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.

او فرستاد تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای زندگی شما و بر طرف شدن نقاط ننگ و شرم آور کارتان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی بس بزرگ و فراگیر

از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را و آنچه
را که موجب دغدغه سینه ها و تشویش دلها و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست.

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, :: 16:0 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

شهادت یاوفات حضرت زهرا(س)

 

 

  

 

واژه   شهادت:

در ابتدا  برسی مي کنيم واژه شهادت   را تا به يکي از هزاران فضيلت از درياي فضايل بي بي دوعالم فاطمه زهرا سلام الله   عليها که همان شهادت ايشان است بپردازيم.

در عرف عام، يعني عرف عموم مردم   جهان اعم از مسلمان و غير مسلمان، و در عرف خاص مسلمانان، برخي كلمات و واژه ها   از نوعي عظمت و احترام و احيانا قداست برخوردارند.

كلمات: «عالم، فيلسوف، مخترع،   قهرمان، مصلح، مجتهد، استاد، عابد، زاهد، مؤمن، مجاهد، صديق، آمر به معروف، ولي   امر، امام، نبي و ... » از اين قبيل كلماتند كه بعضي در عرف عام و برخي در عرف   خاص مسلمين و در زبان اسلام توأم با نوعي عظمت و احترام و قداست مي باشند.

بديهي است كه كلمه از آن جهت كه لفظ   است قداستي ندارد، بلکه قداست را از معني خود كسب مي كند.

قداست برخي معاني و مفاهيم كه كم و   بيش با تفاوتهايي در همه جوامع بشري وجود دارد، مربوط مي شود به جنبه هاي خاصي   از روانشناسي جامعه ها در زمينه ارزشيابيها در امور غير مادي، كه خود بحث فلسفي   و انساني عميقي است.

در اسلام واژه اي است كه قداست خاصي   دارد، اگر كسي با مفاهيم اسلامي آشنا باشد و در عرف خاص اسلامي اين كلمه را تلقي   كند احساس مي كند كه هاله اي از نور اين كلمه را فرا گرفته است و آن، كلمه   «شهيد» است. اين كلمه در همه عرفها توأم با قداست و عظمت است، چيزي كه هست   معيارها و ملاك ها متفاوت است. ما فعلا به مفهوم غير اسلامي آن كاري نداريم.

از نظر اسلام، هر كس به مقام و درجه   «شهادت» نائل آيد كه اسلام با معيارهاي خاص خودش او را شهيد بشناسد، يعني واقعا   در راه هدف‌هاي عالي اسلامي، به انگيزه برقراري ارزش‌هاي واقعي بشري كشته بشود   به يكي از عاليترين و معنويترين درجات و مراتبي كه يك انسان ممكن است در سير   صعودي خود نائل شود نائل مي گردد.

از نوع تعبير و برداشت قرآن درباره   شهدا و از تعبيراتي كه در احاديث و روايات اسلامي در اين زمينه وارد شده است مي   توان منطق اسلام را شناخت و علت قداست يافتن اين كلمه را در عرف مسلمانان   دريافت.

شهيد و شهادت در لغت به معناي شهود   يا حضور است و شاهد و شهيد يعني حاضر و جمع آن شهدا است. (لسان العرب به نقل از   بهاءالدين خرمشاهي، دانش نامه قرآن، ج 2، ص 1339، کلمه شهيد و شهادت) در مجمع   البحرين آمده است: شهادت يعني کشته شدن در راه خدا. وجه تسميه چنين قتلي به   شهادت، بدين جهت است که ملائکه رحمت بدين صحنه حضور يابند و بر اين وجه، شهيد به   معناي شهود است، يا بدين سبب که خدا و فرشتگانش به دخول شهيد به بهشت گواهي دهند   و يا بدين لحاظ که شهيد به همراه انبيا در قيامت بر ديگر امم گواهي دهند و يا   چون شهيد زنده و حاضر است، به موجب آيه: «احياء   عند ربهم يرزقون؛ شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي   شوند» (آل عمران، آيه 169) و يا به اين جهت که وي به شهادت حق قيام نمود تا کشته   شد. (شيخ فخرالدين طريحي، مجمع البحرين، ج الربع الثاني، ص 553)

در تفسير نمونه نيز آمده است: اطلاق   «شهيد» از ماده «شهود» بر آن ها يا به خاطر حضور رزمندگان اسلام در ميدان نبرد   با دشمنان حق است، يا به خاطر اين که در لحظه شهادت، فرشتگان رحمت را مشاهده   ميکنند، و يا به خاطر مشاهده نعمت هاي بزرگي است که براي آن ها آماده شده و يا   به جهت حضورشان در پيشگاه خداوند است، آنچنانکه خداوند تبارک و تعالي در سوره آل   عمران مي‌فرمايد: «هرگز گمان مبر آن ها که در راه خدا کشته شده اند مردگانند،   بلکه آن ها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند». (آيت الله مکارم   شيرازي، تفسير نمونه، ج 21، ص 405)

درباره مقام شهيدان، روايات عجيبي   در منابع اسلامي ديده ميشود که حکايت از عظمت فوق العاده ارزش کار شهيدان ميکند.   در روايتي از رسول گرامي (ص) مي خوانيم: «در برابر هر نيکي، نيکي بهتري وجود   دارد تا به شهادت در راه خدا رسد که برتر از آن چيزي متصور نيست». (بحارالانوار،   ج 97، ص 15، چاپ بيروت)

در روايت ديگري از امام زين   العابدين (ع) مي خوانيم: «هيچ قطره اي محبوب تر در پيشگاه خدا، از دو قطره نمي   باشد:

«1 - قطره خوني که در راه او ريخته   مي‌شود. 2 - قطره اشکي که در تاريکي شب از خوف خدا جاري مي‌گردد و فقط به اين   قطره اشک، خدا اراده شده باشد».(همان، ج 97، ص 10، حديث 16)

حال اگر به اين فيض بزرگ افرادي   نائل شوند که از مقام قرب الهي نيز برخوردارند اين خود فضيلت و منزلتي مي شود که   مافوق ادراک و فهم آدمي خواهد شد.

 

شهادت   حضرت فاطمه زهرا (س) واقعيتي انكار ناپذير

بعد از اينکه به مقام و منزلت شهيد   با استفاده از آيات و روايات پي برديم، به بررسي دلايل شهادت جضرت زهرا سلام (س)   مي پردازيم، واقعيتي که منابع حديثي و تاريخ شيعه و سنّي بر آن گواه است. البته   برخي به علت عدم آشنائي با حديث و تاريخ، در اين واقعيت ترديد نموده اند. از   اينرو گوشه اي از شواهد اين مصيبت بزرگ را از منابع معتبر تقديم پويندگان حق و   حقيقت مي نمائيم.

قال رسول اللَّه(ص): «... فتكون اوّل من يلحقني من اهل بيتي فتقدم علي محزونة   مكروبة مغمومة مقتولة؛ (فاطمه) اولين كسي از اهل بيتم مي باشد كه به   من ملحق مي گردد، پس بر من وارد مي شود، محزون، مكروب، مغموم، مقتول ... ».   (فرائد السمطين ج 2، ص 34)

قال موسي بن جعفر (ع): «انَّ فاطمة (س) صدّيقة شهيدة». (اصول كافي ج 1،   ص 381)

ماجراي شهادت حضرت زهرا (س) در   منابع فراواني از اهل سنت آمده كه فقط به چند نمونه آن اشاره مي شود:

الف: ابو بكر عبداللَّه بن محمد بن   ابي شيبه، شيخ و استاد بخاري، در كتاب المصنف، مي گويد: «آنگاه كه بعد از رسول   خدا(ص) براي ابوبكر بيعت مي گرفتند. علي(ع) و زبير براي مشورت در اين امر نزد   فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) رفت و شد مي كردند. عمر بن خطاب با خبر گرديد و به نزد   فاطمه(س) آمد و گفت: اي دختر رسول خدا(ص)! به خدا در نزد ما كسي از پدرت محبوبتر   نيست و پس از او محبوبترين تويي!! وبه خدا قسم اين امر مرا مانع نمي شود كه اگر   آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم كه خانه را با آنها به آتش كشند. اسلم گفت: چون   عمر از نزد فاطمه(س) بيرون شد، علي (ع) و...به خانه بر گشتند. پس فاطمه(س) گفت:   مي دانيد كه عمر نزد من آمد، و به خدا قسم ياد كرده اگر شما (بدون اينكه با   ابوبكر بيعت كنيد) به خانه برگرديد خانه را با شما آتش مي زند؟ و به خدا قسم كه   او به سوگندش عمل خواهد كرد». (كتاب المصنف، ج 7، ص 432، حديث 37045، كتاب   الفتن)

ب: همين مضمون را سيوطي در مسند   فاطمه، آورده است. (سيوطي، مسند فاطمه، ص 36)

ج: ابن عبدالبر، در الاستيعاب، نيز   اين داستان را نقل كرده است. (ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص 975) و...

و سپس با مشعلي بر در خانه فاطمه   آمد و در جواب فاطمه كه فرمود: آيا من نظاره گر باشم و تو خانه مرا آتش بزني؟   گفت: بلي. چنانكه بلاذري مي گويد: «ابوبكر به علي (ع) پيام فرستاد تا با وي بيعت   كند امّا علي نپذيرفت. پس عمر با مشعلي آمد، فاطمه (س) ناگاه عمر را با مشعل در   خانه اش يافت، پس فرمود: يابن الخطّاب ! آيا من نظاره گر باشم وحال آنكه تو در   خانه ام را بر من به آتش مي كشي؟ ! عمر گفت: بلي!» (بلاذري، انساب الاشراف، ج 1،   ص 586) و ابوالفداء نيز مي گويد: «سپس ابوبكر عمر بن خطاب را به سوي علي و   آنانكه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه(س) بيرون كند، وگفت: اگر از   دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ. پس عمر مقداري آتش آورد تا خانه را آتش زند.   پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد و فرمود: كجا؟ اي پسر خطاب! آمده اي تا كاشانه ما   را به آتش كشي؟! گفت: بلي. (ابوالفداء، تاريخ ابي الفداء ج 1 ص 156. دار   المعرفة، بيروت).

هنگامي با مشعل آتش براي تسليت دختر   پيامبر اكرم (ص) آمدند كه وي به «محسن» باردار بود و تهاجم به خانه موجب قتل   محسن طفلي كه هنوز پا به دنيا ننهاده بود گرديد. (ر.ك: سير اعلام النبلاء، ج 15،   ص 578).

روشن است زني كه در اثر تهديد به   احراق بيت و آتش زدن خانه اش و سقط جنينش و... مريض گردد و مرض او در زمان   كوتاهي منجر به فوت وي شود، اين فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مي   گردد، و به عامل جنايت مستند مي باشد، و نيازي به دليل ديگري ندارد. از اينرو   است كه ائمه معصومين و اهل بيت رسول خدا (ص) مادر خود را شهيده مي خواندند.   چنانكه حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: «إنّ   فاطمة(س) صديقة شهيدة» (اصول كافي، ج 1، ص 381، ح 2).

با آنچه گفته شد جاي ترديدي باقي   نمي ماند، و شهادت دختر پيامبر (ص) براي هيچ شيعه و سني منصف و غيرمتعصبي قابل   انكار نيست. و به اين ترتيب پرسش هاي فراواني را پيش روي تاريخ قرار مي گيرد كه   از آن جمله است: چرا خورشيد عُمْر فاطمه (س) به آن زودي غروب كرد؟ آيا به مرگ   طبيعي بود؟ آيا تهديد به آتش كشيدن خانه در آن تأثير نداشت؟ آتش زدن در خانه   چطور؟ در به پهلو زدن چطور؟ سقط جنين و بيماري پس از آن باعث شهادت نبود؟ اگر   اينها نبود، يا اينها موجب شهادت نبود، پس چرا: همانطور كه بخاري و مسلم مي   گويند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبكر قهر بود؟ «فغضبت   فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابكر فلم تزل مهاجرته حتي توفّيت».   (صحيح بخاري، ج 2، ص 504، كتاب الخمس، باب 837، ح 1265). «فوجدت فاطمة علي ابي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتّي   توفّيت». (همان، ج 3، ص 252، كتاب المغازي، ب 155 غزوه خيبر، حديث   704. و صحيح مسلم، ج 4، ص 30، كتاب الجهاد و السير، باب 15، ح 52) چرا در بخاري   آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاك سپرده شد؟ «فلمّا   توفّيت دفنها زوجها علي ليلاً ولم يؤذن بها أبابكر وصلّي عليها».   (همان) چرا چنانكه بخاري نقل كرده: نيمه شب دفن گرديد؟ (همان) چرا قبر تنها   يادگار پيامبر(ص) هنوز مخفي است؟ چرا پس از گذشت سال‌ها از اين ماجرا بخاري و   مسلم آورده اند: علي (ع) ابوبكر و عمر را كاذب، آثم، غادر و خائن مي دانست؟ قال   عمر لعلي و عباس: «فرأيتماه (ابابكر) كاذباً آثماً   غادراً خائناً... فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً... ». (صحيح   مسلم، ج 4، ص 28، كتاب الجهاد و السير، باب 15 حكم الفئ، حديث 49)

شايد اگر پس از آنچه بر فاطمه(س)   گذشت علي(ع) بپا مي خاست و با ضاربين و قاتلين فاطمه(س) درگير مي شد، امروز   تحريف گران تاريخ مي گفتند علي براي گرفتن حكومت به نبرد پرداخت و در زد و   خوردها و درگيري ها فاطمه كشته شد و علي (ع) قاتل فاطمه است، ديگر پاسخ سؤالات   فوق چنين روشن نبود.

به هر حال شهادت بانوي دو عالم   واقعيتي است که قابل انکار نمي باشد و مصيبتي است که تا روز قيامت رنج و محنت آن   از دل عاشقان اهل بيت عصمت و طهارت بيرون نخواهد رفت.

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, :: 15:51 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

علي مع الحق والحق مع علي

 

 

يكى از رواياتى كه عصمت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام و برترى بى‌چون و چراى آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلكه بر تمام امت ثابت مى‌كند، روايت مشهور «علي مع الحق والحق مع علي» است.

چرا كه طبق اين روايت، اميرمؤمنان عليه السلام همواره با حق است و هرگز از حق جدا نخواهد شد و حق گرداگرد آن حضرت مى‌چرخد، هر جا كه على بن أبى طالب عليه السلام باشد. و اين همان عصمت مطلقى است كه شيعيان قائل هستند؛ زيرا معناى عصمت مطلق، چيزى غير از «همراهى هميشگى با حق و صواب، و عدم اشبتاه در گفتار و كردار» نيست و زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله شهادت دهد كه اميرمؤمنان در همه حالات و همواره با حق است و هيچگاه از حق جدا نمى‌شود، عصمت مطلق آن حضرت ثابت مى‌شود؛ زيرا كردار و گفتار انسان خطا كار، همواره با حق نيست و ممكن است گاهى بر خلاف حق باشد؛ چون امكان خطا و اشتباه براى افراد غير معصوم همواره وجود دارد.

مبغضان و منكران فضائل اهل البيت عليهم السلام وقتى با اين روايت و با چنين مضمونى رو برو شده‌اند، به شدت در برابر آن موضع گيرى كرده‌اند؛ از جمله ابن تيميه حرانى، همان كسى كه در انكار فضائل اهل البيت عليه السلام يد طولائى دارد، با چشمان بسته ادعا كرده كه اين روايت نه سند صحيح دارد و نه حتى سند ضعيف !!!

ما در اين مقاله به صورت مختصر أسناد اين روايت را در كتاب‌هاى اهل سنت بررسى خواهيم كرد تا صداقت گفتار امثال ابن تيميه بيش از پيش سنجيده شود.

طرح شبهه:

ابن تيميه در كتاب منهاج السنة مى‌نويسد:

الوجه السادس قولهم إنهم رووا جميعا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال على مع الحق والحق معه يدور حيث دار ولن يفترقا حتى يردا على الحوض من أعظم الكلام كذبا وجهلا

فإن هذا الحديث لم يروه أحد عن النبي صلى الله عليه وسلم لا بإسناد صحيح ولا ضعيف فكيف يقال إنهم جميعا رووا هذا الحديث وهل يكون أكذب ممن يروى عن الصحابة والعلماء أنهم رووا حديثا والحديث لا يعرف عن واحد منهم أصلا بل هذا من أظهر الكذب ولو قيل رواه بعضهم وكان يمكن صحته لكان ممكنا فكيف وهو كذب قطعا على النبي (ص).

بخلاف إخباره أن أم أيمن في الجنة فهذا يمكن أنه قاله فإن أم أيمن امرأة صالحة من المهاجرات فإخباره أنها في الجنة لا ينكر بخلاف قوله عن رجل من أصحابه أنه مع الحق وأن الحق يدور معه حيثما دار لن يفترقا حتى يردا على الحوض فإنه كلام ينزه عنه رسول الله (ص)

أما أولا فلأن الحوض إنما يرده عليه أشخاص كما قال للأنصار..

وأيضا فالحق لا يدور مع شخص غير النبي صلى الله عليه وسلم ولو دار الحق مع على حيثما دار لوجب أن يكون معصوما كالنبي صلى الله عليه وسلم وهم من جهلهم يدعون ذلك ولكن من علم أنه لم يكن بأولى بالعصمة من أبي بكر وعمر وعثمان وغيرهم وليس فيهم من هو معصوم علم كذبهم.

وجه ششم: اين گفته آن‌ها (شيعيان) كه همگى روايت كرده‌اند كه رسول خدا (ص) فرموده: «على با حق است و حق با او است و همواره حق بر مدار على مى‌چرخد، و اين دو هرگز از همديگر جدا نمى‌شوند در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند» از بزرگترين دروغ‌ها و نادانى است.

زيرا اين حديث را هيچ كس از رسول خدا (ص) نقل نكرد است،‌ نه با سند صحيح و نه با سند ضعيف؛ پس چگونه شيعيان ادعا مى‌كنند كه همگى اين روايت را نقل كرده‌اند.

دليل ديگر بر بطلان ادعاى شيعيان اين كه: حق بر مدار هيچ كسى جز رسول خدا (ص) نمى‌چرخد و اگر حق بر مدار على (عليه السلام) بچرخد، واجب است كه او همانند رسول خدا (ص) معصوم باشد. و اين از نادانى شيعيان است كه چنين چيزى را ادعا مى‌كنند؛ اما آن‌هايى كه دانا هستند مى‌دانند كه على (عليه السلام) سزاوارتر از ابوبكر، عمر، عثمان و ديگران در عصمت نيست و چون در ميان نامبردگان كسى معصوم نيست؛ پس دروغ بودن ادعاى شيعيان فهميده مى‌شود.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص238ـ239، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

نقد و بررسي

اين روايت با تعبير‌هاى گوناگون و با سند‌هاى معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است كه ما هر كدام از آن‌ها را به صورت جداگانه آورده و أسناد آن را بررسى خواهيم كرد

روايت اول: «الحق مع ذا»

ابويعلى موصلى در مسند خودش، ابوبكر آجرى در الشريعة، ابن حجر عسقلانى در المطالب العالية، ابن عساكر دمشقى در تاريخ مدينه دمشق، سيوطى در جامع الأحاديث و متقى هندى در كنز العمال نوشته‌اند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ الْمَكِّيُّ، حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ، عَنْ صَدَقَةَ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ عُمَارَةَ بْنِ غَزِيَّةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ بَيْتِ النَّبِيِّ (ص) فِيْ نَفَرٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ، فَخَرَجَ عَلَيْنَا فَقَالَ: «أَلا أُخْبِرُكُمْ بِخِيَارِكُمْ؟» قُلْنَا: بَلَى. قَالَ: «خِيَارُكُمُ الْمُوفُونَ الْمُطَيِّبُونَ، إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْخَفِيَّ التَّقِيَّ»

قَالَ: وَمَرَّ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: «الْحَقُّ مَعَ ذَا، الْحَقُّ مَعَ ذَا»

از ابو سعيد نقل شده است كه ما به همراه تعدادى از مهاجران و انصار در كنار خانه رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم كه آن حضرت خارج شد و گفت: آيا به شما خبر بدهم كه چه كسى بهترين شما است؟ گفتيم: بلى. فرمود: بهترين شما كسى است كه به عهد خود وفا كنند، از بوى خوش استفاده كنند، به راستى كه خداوند انسانى را كه در جاى مخفى نيز تقوا را رعايت مى‌كند دوست دارد.

ابو سعيد گفت: در همين زمان على بن أبى طالب از آن جا گذشت، پس رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت: حق با او است، حق با او است.

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاى307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج2، ص318، ح1052، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.

الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاى360هـ)، الشريعة، ج4، ص1759 و ص2092، ح1583، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999م.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج16، ص147، ح3945، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية - 1419هـ.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص449، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج4، ص258، طبق برنامه الجامع الكبير.

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاى975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج11، ص285، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

ابوبكر آجرى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

ومناقب علي رضي الله عنه وفضائله أكثر من أن تحصى، ولقد أكرمه الله عز وجل بقتال الخوارج، وجعل سيفه فيهم وقتاله لهم سيف حق إلى أن تقوم الساعة...

الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاى360هـ)، الشريعة، ج4، ص1759 و ص2092، ح1583، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999م.

بررسي سند روايت:

اين روايت از نظر سندى هيچ اشكالى در آن نيست؛ چنانچه ابن حجر هيثمى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

ومر علي بن أبي طالب فقال: الحق مع ذا الحق مع ذا.

رواه أبو يعلى ورجاله ثقات.

... اين روايت را ابويعلى نقل كرده و راويان آن ثقه هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص235، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

هر چند كه همين تصريح هيثمى براى اثبات صحت سند روايت كفايت مى‌كند؛ اما در عين حال ما تك تك روات را بررسى خواهيم كرد:

مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ الْمَكِّيُّ:

از روات بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه و نسائى؛ مزى در تهذيب الكمال در باره او مى‌نويسد:

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل: سَأَلتُ أبي عن محمد ابن عباد المكي، فقال لي: حديثه حديث أهل الصدق، وأرجو أن لا يكون به بأس. قال: وسمعته مرة أخرى ذكره فقال: يقع في قلبي أنه صدوق. وَقَال أبو زُرْعَة، عن يحيى بن مَعِين: لا بأس به. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب الثقات...

وروى له الجماعة سوى أبي داود.

عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: از پدرم در باره او سؤال كردم، پس گفت: روايات او از نوع رواياتى است كه افراد راستگو نقل مى‌كنند، اميدوارم كه اشكالى در او نباشد. عبد الله گويد كه بار ديگر از پدرم شنيدم كه گفت: به دلم افتاده كه او بسيار راستگو است. ابوزرعه گفته: از يحيى بن معين نقل شده كه گفت: در او اشكالى نيست. ابن حبان نيز او را در زمره افراد ثقه در كتاب الثقاتش آورده.

تمام صحاح سته، غير از ابوداود از او روايت نقل كرده‌اند.

المزي،  ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج25، ص437، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

أَبُو سَعِيدٍ عبد الرحمن بن عبد الله:

از روات بخارى، نسائى و ابن ماجة؛ ذهبى در باره او مى‌نويسد:

عبد الرحمن بن عبد الله أبو سعيد مولى بني هاشم البصري الحافظ عن عكرمة بن عمار وشعبة وعنه أحمد والعدني ثقة توفي 197 خ س ق

عبد الرحمن بن عبد الله، حافظ (كسى كه صد هزار حديث حفظ است) بود، از عكرمه و شعبه روايت نقل كرده و احمد بن حنبل و عندى از او نقل كرده‌اند. او مورد اعتماد است و در سال 197 هـ از دنيا رفت، بخارى، نسائى و ابن ماجه از او روايت نقل كرده‌اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص633، رقم: 3238، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

صَدَقَةَ بْنِ الرَّبِيعِ:

ابن حبان نام او را در زمره افراد «ثقه» در كتاب الثقات نقل كرده است:

صدقة بن الربيع يروى عن عمارة بن غزية روى عنه أبو سعيد مولى بنى هاشم

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاى354 هـ)، الثقات، ج8، ص319، رقم: 13657، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولى، 1395هـ – 1975م.

هيثمى نيز بعد از نقل روايتى كه صدقة بن الربيع در سند آن است، مى‌گويد:

رواه أبو يعلى ورجاله رجال الصحيح غير صدقة بن الربيع وهو ثقة.

اين روايت را ابويعلى نقل كرده، تمام راويان آن راويان صحيح بخارى هستند، غير از صدقة بن ربيع كه او نيز ثقه است.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص256، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

محمد بن دوريش شافعى بعد از نقل روايتى كه در آن صدقة بن ربيع وجود دارد گفته:

رجاله رجال الصحيح غير صدقة بن الربيع، وهو ثقة.

راويان اين روايت، راويان صحيح بخارى هستند، غير از صدقة بن ربيع و او نيز ثقه است.

البيروتي الشافعي، الإمام الشيخ محمد بن درويش بن محمد الحوت (متوفاى1277 هـ)، أسنى المطالب في أحاديث مختلفة المراتب، ج1، ص249، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1418 هـ ـ 1997م.

با شهادت اين سه دانشمند بزرگ رجالى اهل سنت، وثاقت او را ثابت خواهد كرد، علاوه بر اين كه هيچ تضعيفى در باره او در كتاب‌هاى اهل سنت به چشم نمى‌خورد.

عُمَارَةَ بْنِ غَزِيَّةَ:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته؛ مزى در تهذيب الكمال در باره او مى‌نويسد:

قال عَبد الله بن أحمد بن حنبل عَن أبيه، وأبو زُرْعَة: ثقة. وَقَال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن مَعِين: صالح. وَقَال أبو حاتم: ما بحديثه بأس، كان صدوقا. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. قال محمد بن سعد: توفي سنة أربعين ومئة، وكان ثقة، كثير الحديث. إستشهد به البخاري في "الصحيح"، وروى له في "الأدب"وروى له الباقون.

عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش و ابوزرعه نقل كرده است كه او «ثقه» است. اسحاق بن منصور از يحيى بن معين نقل كرده كه او «صالح» است. ابوحاتم گفته: در روايات او اشكالى نيست، او بسيار راستگو بود. نسائى گفته: اشكالى در او نيست. محمد بن سعد گفته: در سال 140هـ از دنيا رفت، مورد اعتماد بود و روايات زيادى نقل كرده. بخارى به روايات او در كتاب صحيحش اشتهاد كرده و در ادب المفرد نيز از او روايت كرده، ساير صحاح سته نيز از او نقل كرده‌اند.

المزي،  ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج21   ص260ـ 261، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ:

از روات بخارى، مسلم و ساير صحاح سته؛ مزى در تهذيب الكمال مى‌نويسد:

قال النَّسَائي: ثقة. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات"، وَقَال هو ومحمد بن عَبد الله بن نمير، وعَمْرو بن علي: مات سنة اثنتي عشرة ومئة. زاد ابن حبان: وهو ابن سبع وسبعين سنة. استشهد به البخاري في الصحيح، وروى له في الأدب. وروى له الباقون.

نسائى گفته: «ثقه» است. ابن حبان نام او را در كتاب «الثقات» آورده و گفته: او محمد بن عبد الله بن نمير و عمرو بن على در سال 212 هـ از دنيا رفته‌اند. ابن حبان اضافه كرده كه او در هنگام وفات 77 ساله بود. بخارى در صحيحش به روايات او استشهاد كرد و در ادب المفرد روايت كرده، ساير صحاح سته نيز از او روايت نقل كرده‌اند.

المزي،  ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج17، ص135، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.

ابوسعيد الخدري:

صحابى.

بنابراين در صحت اين روايت نيز هيچ اشكالى ندارد.

روايت دوم: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيْثُ مَا دَارَ»

ابن عساكر دمشقى در تاريخ مدينه دمشق مى‌نويسد:

(19567)- أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ، أنا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ أَبِي الْحَدِيدِ، أنا جَدِّي أَبُو بَكْرٍ، أنا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ بِشْرٍ، نَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ الطَّبَرِيُّ، بِصُورَ، وَأَحْمَدُ بْنُ حَازِمِ بْنِ أَبِي غرزة الْكُوفِيُّ، قَالا: أنا أَبُو غَسَّانَ مَالِكُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، نَا سَهْلُ بْنُ شُعَيْبٍ النِّهْمِيُّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمَدِينِيِّ، قَالَ: حَجَّ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ فَمَرَّ بِالْمَدِينَةِ، فَجَلَسَ فِي مَجْلِسٍ فِيهِ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، فَالْتَفَتَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا مِنْ بَاطِلِ غَيْرِنَا، فَكُنْتَ عَلَيْنَا وَلَمْ تَكُنْ مَعَنَا، وَأَنَا ابْنُ عَمِّ الْمَقْتُولِ ظُلْمًا يَعْنِي عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَكُنْتُ أَحَقَّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْ غَيْرِي، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَكَذَا فَهَذَا وَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِ عُمَرَ أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ، لأَنَّ أَبَاهُ قُتِلَ قَبْلَ ابْنِ عَمِّكَ، فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: وَلا سَوَاءً، إِنَّ أَبَا هَذَا قَتَلَهُ الْمُشْرِكُونَ، وَابْنَ عَمِّي قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: هُمْ وَاللَّهِ أَبْعَدُ لَكَ وَأَدْحَضُ لِحُجَّتِكَ، فَتَرَكَهُ وَأَقْبَلَ عَلَى سَعْدٍ، فَقَالَ: يَا أَبَا إِسْحَاقَ، أَنْتَ الَّذِي لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا، وَجَلَسَ فَلَمْ يَكُنْ مَعَنَا وَلا عَلَيْنَا، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: إِنِّي رَأَيْتُ الدُّنْيَا قَدْ أَظْلَمَتْ، فَقُلْتُ لِبَعِيرِي: إِخْ، فَأَنَخْتُهَا حَتَّى انْكَشَفَتْ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: لَقَدْ قَرَأْتُ مَا بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ، مَا قَرَأْتُ فِي كِتَابِ اللَّهِ (ص): إِخْ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: أَمَا إِذْ أَبَيْتَ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ لِعَلِيٍّ: " أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيْثُ مَا دَارَ "، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: لَتَأْتِيَنِّي عَلَى هَذَا بِبَيِّنَةٍ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: هَذِهِ أُمُّ سَلَمَةَ تَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَامُوا جَمِيعًا فَدَخَلُوا عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ، فَقَالُوا: يَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ الأَكَاذِيبَ قَدْ كَثُرَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَهَذَا سَعْدٌ يَذْكُرُ عَنِ النَّبِيِّ (ص) مَا لَمْ نَسْمَعْهُ، أَنَّهُ قَالَ، يَعْنِي لِعَلِيٍّ: " أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَكَ حَيْثُ مَا دَارَ "، فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: فِي بَيْتِي هَذَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِعَلِيٍّ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِيَةُ لِسَعْدٍ: يَا أَبَا إِسْحَاقَ، مَا كُنْتُ أَلْوَمَ الآنَ إِذْ سَمِعْتَ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَجَلَسْتَ عَنْ عَلِيٍّ، لَوْ سَمِعْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَكُنْتُ خَادِمًا لِعَلِيٍّ حَتَّى أَمُوتَ.

معاويه، پس از حج به مدينه آمد و در مجلسى نشست كه در آن سعد بن أبى وقاص، عبد الله بن عمر و عبد الله بن عباس حضور داشتند. رو به عبد الله بن عباس كرد و گفت: اى أبا عباس! تو حق ما را از باطل ديگران تشخيص ندادى؛ عليه ما بودى نه با ما؛ در حالى كه من پسر عموى كسى هستم كه مظلوم كشته شد ـ يعنى عثمان بن عفان ـ و من براى اين كار شايسته‌تر ديگران بودم.

ابن عباس با اشاره به پسر عمر جواب داد: اگر اين طور بود، او از تو شايسته‌تر بود؛ چرا كه پدر او پيش از پسر عموى تو كشته شد. معاويه گفت: اين دو با هم مساوى نيستند؛ چرا كه پدر او را مشركان كشت؛ اما پسر عموى مرا مسلمانان. ابن عباس جواب داد: اين كه آن‌ها مسلمان بودند، خلافت را از تو دورتر و حجت تو را راحت‌تر باطل مى‌كند.

پس معاويه، ابن عباس را رها كرد و رو به سعد بن أبى وقاص گفت: اى ابو إسحاق! تو كسى بودى كه حق ما را نشناختى و كنار نشستى نه با ما بودى و نه عليه ما !

سعد گفت: من ديدم كه دنيا تاريك شده بود؛ پس به شترم گفتم: اخ (بخواب)، شترم را خواباندم تا تاريكى‌ها از بين برود. معاويه گفت: من در بين لوحتين (قرآن) را خواندم؛ اما‌ در كتاب خدا كلمه «إخ» نخواندم.

سعد در جواب گفت: حالا كه نمى‌پذيرى؛ پس من از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه به على (عليه السلام) مى‌گفت: «تو با حق هستى و حق با تو است؛ هر كجا كه باشي». معاويه گفت: بايد براى اين سخنى كه گفتى شاهد بياورى. سعد گفت: ام سلمه شهادت مى‌دهد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله آن را گفته است.

پس همگى بلند شدند و پيش ام سلمه آمدند؛ گفتند: اى مادر مؤمنان ! دروغ بستن به رسول خدا صلي الله عليه وآله زياد شده است، اين سعد، از رسول خدا چيزى را نقل مى‌كند كه ما نشنيده‌ايم كه خطاب به على (عليه السلام) فرموده باشد: «تو با حق هستى و حق با تو است، هر كجا كه باشي». پس ام سلمه گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله اين مطلب را در اين خانه من به على (عليه السلام) گفت.

پس معاويه به سعد گفت: اى ابوإسحاق ! من الآن بيش از تو نبايد ملامت شوم؛ چرا كه تو اين مطلب را از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدى و به على (عليه السلام) نپيوستى، اگر من آن را از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بودم، تا زمان مرگ خادم على (عليه السلام) مى‌شدم.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج20، ص361، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

بررسي سند روايت:

أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ:

ابن عساكر در باره استادش مى‌نويسد:

علي بن أحمد بن منصور بن محمد بن عبدالله بن محمد أبو الحسن بن أبي العباس الغساني المعروف بابن قبيس. الفقيه المالكي النحوي الزاهد...

سمعت منه الكثير وكان ثقة متحرزا متيقظا منقطعا عن الناس ملازما لبيته في درب النقاشة أو متخليا في بيته في المنارة الشرقية وكان يفتي على مذهب مالك ويقرئ النحو ويعرف الفرائض والحساب وكان مغاليا في السنة رحمه الله محبا لأصحاب الحديث.

على بن أحمد بن منصور، از فقهاى مالكى، آگاه به علم نحو و زاهد بود.

من از او زياد شنيدم، او مورد اعتماد، پرهيزگار و بيدار بود، از مردم بريده و هميشه در خانه‌اش بود، بر مبناى مذهب مالك فتوا مى‌داد، علم نحو مى‌خواند، واجبات و علم حساب ياد مى‌گرفت، تلاش بسيارى در سنت داشت و اصحاب حديث را دوست مى‌داشت.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج41، ص237، رقم: 4789، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ أَبِي الْحَدِيدِ:

ذهبى در سير أعلام النبلاء در باره او مى‌نويسد:

ابن أبي الحديد. الشيخ العدل المرتضى الرئيس أبو الحسن أحمد بن عبدالواحد... وكان ثقة نبيلا متفقدا لأحوال الطلبة والغرباء عدلا مأمونا.

ابن أبى الحديد، استاد عادل، پسنديده و رئيس، مورد اعتماد و سرشناس بود. احوال طلبه‌ها و مردم غريب را جويا مى‌شد، عادل و امين بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج18، ص418، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

أَبُو بَكْرٍ:

ابن عساكر در باره او مى‌نويسد:

أبو بكر محمد بن أحمد بن عثمان السلمي الشاهد المعروف بابن أبي الحديد الثقة الأمين الرضا الشيخ النبيل.

ابوبكر محمد بن أحمد، مشهور به إبن أبى الحديد، مورد اعتماد، امين، پسنديده، استاد و پرآوازه بود.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج51، ص79، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ بِشْرٍ،

خطيب بغدادى در باره او مى‌نويسد:

محمد بن يوسف بن بشر بن النضر بن مرداس أبو عبد الله الهروي ويعرف بغندر وكان أحد الحفاظ الثقات وسكن دمشق وورد بغداد وحدث بها

خطيب بغدادى در باره او مى‌نويسد:

محمد بن يوسف، مشهور به غندر، يكى از حافظان مورد اعتماد بود، ساكن دمشق بود و وارد بغداد شد و در آن جا حديث نقل كرد.

البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي  بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ بغداد، ج3، ص405، رقم: 1533، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

أَحْمَدُ بْنُ حَازِمِ بْنِ أَبِي غرزة الْكُوفِيُّ:

ذهبى در باره او مى‌گويد:

ابن أبي غرزة الامام الحافظ الصدوق أحمد بن حازم بن محمد بن يونس بن قيس بن أبي غرزة أبو عمرو الغفاري الكوفي صاحب المسند ولد سنة بضع وثمانين ومئة

وله مسند كبير وقع لنا منه جزء وذكره ابن حبان في الثقات وقال كان متقنا.

إبن أبى غزرة، پيشوا، حافظ (كسى كه يك صد هزار حديث حفظ بوده) و بسيار راستگو بود.

او مسند بزرگى داشت كه يك جزء از آن به من رسيد، ابن حبان او را در زمره افراد ثقه آورده و گفته: در نقل حديث بى‌غلط بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص239، تحقيق: شعيب الأرناؤوط , محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

أَبُو غَسَّانَ مَالِكُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ:

ذهبى در باره او مى‌نويسد:

مالك بن إسماعيل أبو غسان النهدي الحافظ عن إسرائيل وعبد الرحمن بن الغسيل وعنه البخاري ومن بقي بواسطة وأبو زرعة حجة عابد قانت لله توفي 219 ع

مالك بن إسماعيل، حافظ (كسى كه صد هزار روايت حفظ است) بود، از اسرائيل و عبد الرحمن بن غسيل روايت نقل كرده و بخارى و ديگر اصحاب صحاح از طريق ابوزرعه از او نقل كرده‌اند، او حجت (كسى كه سى صد هزار حديث حفظ است) و عبادت كننده خداوند بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2، ص233، رقم: 5239، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

سَهْلُ بْنُ شُعَيْبٍ:

ذهبى در تاريخ الإسلام در باره او مى‌گويد:

سهل بن شعيب النخعي الكوفي. وفد على عمر بن عبد العزيز. وروى عن الشعبي وبريدة بن سفيان وقنان النهمي. وعنه زريق البجلي المقرئ وأبو غسان مالك بن إسماعيل وأبو داود الطيالسي وعون بن سلام. وما علمت به بأساً.

سهل بن شعيب نخعى كوفى، از شعبى و بريده روايت نقل كرده... من اشكالى در او نمى‌بينم.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج9، ص413، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمَدِينِيِّ:

إبن أبى حاتم رازى در باره او گفته:

عبيد الله بن عبد الله بن عمر بن الخطاب مات قبل سالم سمع أباه روى عن الزهرى سمعت أبى يقول ذلك نا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن عبيد الله بن عبد الله بن عمر فقال مدينى ثقة.

عبيد الله بن عبد الله، پيش از سالم مرده، از پدرش روايت شنيده، زهرى از او روايت كرده است. از پدرم شنيدم كه مى‌گفت: از  عبد الرحمن شنيدم كه از ابوزرعه در باره عبيد الله بن عبد الله سؤال شد، پس گفت: او اهل مدينه و ثقه بود.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج5، ص320، رقم: 1520، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.

عجيب است كه سعد بن أبى وقاص اين سخن را از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده بود؛ اما بعد از وفات رسول خدا با ابوبكر و سپس با عمر بيعت كرد، بعد از عمر در شوراى شش نفره، به نفع عثمان رأى داد و در زمانى كه همه مردم با امير المؤمنين عليه السلام بيعت كردند، او از اين كار خوددارى كرد.

هنگامى كه بسيارى از اصحاب رسول خدا زير پرچم پرچم‌دار رسول خدا صلى الله عليه وآله عليه معاويه مى‌جنگيدند، سعد بن أبى وقاص از يارى اميرمؤمنان عليه السلام سرباز زد.

به راستى اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله در قيامت از او در اين باره سؤال كند، چه حجتى خواهد داشت؟ اگر او به صداقت رسول خدا صلى الله عليه وآله ايمان داشت، چرا به گفتار آن حضرت توجه نكرد؟

و عجيب‌تر اين كه معاوية بن أبى سفيان اين روايت را از سعد بن أبى وقاص و ام سلمه شنيد؛ اما بلا فاصله پس از آن به همه شهرهاى اسلامى بخش‌نامه كرد كه بايد على بن أبى طالب را در منبر مساجد و در خطبه‌هاى نماز لعن كنيد!!!

جالب است كه ابن حجر هيثمى همين روايت را نقل مى‌كند؛ اما براى حفظ آبروى معاويه از بردن نام او خوددارى و از كلمه «فلانا» براى او استفاده كرده است:

(3073)- [3277] حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِيٍّ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا سَعْدُ بْنُ شُعَيْبٍ النّهْمِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ التَّيْمِيِّ، أَنَّ فُلانًا دَخَلَ الْمَدِينَةَ حَاجًّا، فَأَتَاهُ النَّاسُ يُسَلِّمُونَ عَلَيْهِ، فَدَخَلَ سَعْدٌ، فَسَلَّمَ...

الهيثمي، ابوالحسن نور الدين علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، كشف الإستار عن زوائد البزار على الكتب الستة، ج4، ص96، ح3282، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: مؤسسة الرسالة ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1399هـ ـ 1979م.

اين‌ها نشانگر اين است كه اهل سنت براى حفظ آبروى امثال معاويه، متوسل به هر نوع دروغ و تدليسى مى‌شوند تا مبادا كسى فكر كند معاويه ناصبى بوده است.

روايت سوم: «علي مع القرآن والقرآن مع علي»

حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين مى‌نويسد:

(4566)- [3: 121] أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِيدُ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، ثنا عَمْرُو بْنُ طَلْحَةَ الْقَنَّادُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ، ثنا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو سَعِيدٍ التَّيْمِيُّ، عَنْ أَبِي ثَابِتٍ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْجَمَلِ، فَلَمَّا رَأَيْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِي بَعْضُ مَا يَدْخُلُ النَّاسَ، فَكَشَفَ اللَّهُ عَنِّي ذَلِكَ عِنْدَ صَلاةِ الظُّهْرِ، فَقَاتَلْتُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، فَلَمَّا فَرَغَ ذَهَبْتُ إِلَى الْمَدِينَةِ، فَأَتَيْتُ أُمَّ سَلَمَةَ، فَقُلْتُ: إِنِّي وَاللَّهِ مَا جِئْتُ أَسْأَلُ طَعَامًا وَلا شَرَابًا وَلَكِنِّي مَوْلَى لأَبِي ذَرٍّ، فَقَالَتْ: مَرْحَبًا فَقَصَصْتُ عَلَيْهَا قِصَّتِي، فَقَالَتْ: أَيْنَ كُنْتَ حِينَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قُلْتُ: إِلَى حَيْثُ كَشَفَ اللَّهُ ذَلِكَ عَنِّي عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، قَالَ: أَحْسَنْتَ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ".

در روز جمل، وقتى چشمم به «عايشه» افتاد كه ايستاده بود، پاره‏اى از خيالات كه در دل ديگران وارد مى‌شود، در دل من پديد آمد، هنگام نماز ظهر، خداوند شك و ترديد را از دل من برطرف ساخت و سرانجام به پشتيبانى از حضرت على عليه السّلام با دشمنان او نبرد كردم. پس از پايان جنگ به مدينه بازگشتم. و به خانه «امّ سلمه» رفتم و به او گفتم: به خدا سوگند! به منظور درخواست خوراكى و آشاميدنى به خانه تو نيامده‏ام. من آزاده شده «ابوذر» هستم.

ام سلمه، به من خوش آمد گفت و من حكايت حال خود را در روز جمل بازگو كردم. «ام سلمه» گفت: آنگاه كجا بودى كه دلها به سوى منطقه پرواز خود مى‌رفتند؟ در پاسخ گفتم: تا آنجا پرواز كردم كه خداوند پرده شك را از چشم دل من‏ برطرف كرد و در هنگام ظهر، دروازه حقيقت به روى من گشوده شد و در راه حقيقت، از جان گذشته و عاشقانه با دشمنان نبرد كردم.

ام سلمه، از شنيدن سخنان من، شادمان گشت و به من آفرين گفت و اظهار داشت: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:

على همراه قرآن است و قرآن نيز همراه با على عليه السّلام است. هيچگاه على عليه السّلام از قرآن و قرآن از على عليه السّلام، جدا نمى‌شوند تا اين كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسْنَادِ، وَأَبُو سَعِيدٍ التَّيْمِيُّ هُوَ عُقَيْصَاءُ ثِقَةٌ مَأْمُونٌ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ

اين روايت سندش صحيح و ابوسعيد التيمى همان عقيصاء است كه ثقه و مورد اعتماد است؛ ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده‌اند

حافظ علائى، از محدثان مشهور اهل سنت در كتاب إجمال الإصابة، مى‌نويسد:

وأخرج الحاكم في مسنده بسند حسن عن أم سلمة رضي الله عنها أن النبي صلى الله عليه وسلم قال علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يفترقا حتى يردا علي الحوض.

حاكم در مسند خود با سند «حسن» از ام سلمه نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: على همراه با قرآن و قرآن همراه با على است، آن دو از هم جدا نمى‌شوند، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

العلائي، أبو سعيد خليل بن كيكلدي (متوفاى761 هـ)، إجمال الإصابة في أقوال الصحابة، ج1، ص55، تحقيق: د. محمد سليمان الأشقر، ناشر: جمعية إحياء التراث الإسلامي - الكويت، الطبعة: الأولى، 1407هـ.

شمس الدين ذهبى، حافظ علائى را اين چنين ستايش كرده است:

خليل بن كيكلدي العلائي. خليل بن كيكلدي الإمام الحافظ الفقيه البارع المفتي صلاح الدين أبو سعيد العلائي الدمشقي الشافعي ولد سنة أربع وتسعين وستمائة (694 هـ 1295م).

وحفظ كتبا وقرأ وأفاد وانتقى ونظر في الرجال والعلل وتقدم في هذا الشأن مع صحة الذهن وسرعة الفهم سمع من ابن مشرف وست الوزراء والقاضي أبي بكر الدشتي والرضي الطبري وطبقتهم.

خليل بن كيكلدى، پيشوا، حافظ، فقيه، پرهيزگا و مفتى بود... كتاب‌هاى را حفظ كرد و‌آن‌ها را خواند، استفاده و پاكسازى كرد، در باره راويان آن و اشكالات روايت تحقيق كرد. در اين كار پيشگام بود؛ ذهن سالمى داشت و باهوش بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المعجم المختص بالمحدثين (معجم المحدثين)، ج1، ص92، رقم: 108، تحقيق: د. محمد الحبيب الهيلة، ناشر: مكتبة الصديق - الطائف، الطبعة: الأولى، 1408هـ.

با توجه به موقعيت و جايگاهى كه حاكم نيشابورى نزد اهل سنت دارد، و همان‌طور كه از لقب «حاكم» پيدا است، او بر تمام روايات اهل سنت سنداً و متنا تسلط داشته، و همچنين تصريح دانشمند
بزرگى همانند حافظ علائى بر «حسن» روايت، به نظر مى‌رسد كه بررسى سند روايت ضرورتى نداشته باشد و تصريح اين دو نفر براى كسانى كه قلب‌شان از كينه نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام خالى است، كفايت مى‌كند.

روايت چهارم: «اللهم ادر الحق  مع علي»

حاكم نيشابورى در كتاب المستدرك على الصحيحين مى‌نويسد:

4629 أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ كَامِلٍ الْقَاضِي، ثنا أَبُو قِلابَةَ، ثنا أَبُو عَتَّابٍ سَهْلُ بْنُ حَمَّادٍ، ثنا الْمُخْتَارُ بْنُ نَافِعٍ التَّمِيمِيُّ، ثنا أَبُو حَيَّانَ التَّيْمِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " رَحِمَ اللَّهُ عَلِيًّا اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ ".

از على عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خداوند على را رحمت كند، خدايا! حق را بر مدار على بچرخان، هر طرف كه او برود.

و سپس در تصحيح حديث مى‌گويد:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ

سند اين روايت بنابر شرايطى كه مسلم قبول دارد صحيح است؛ ولى او و بخارى نقل نكرده‌اند.

المستدرك على الصحيحين  ج3، ص134

فخر الدين رازى، تفسير پرداز شهير اهل سنت، تصريح مى‌كند كه به صورت متواتر نقل شده است هركس در دينش به على بن أبى طالب اقتدا كند، هدايت خواهد شد و سپس براى اثبات گفتارش به روايت «الهم ادر الحق مع على حيث دار» استناد مى‌كند:

الحجة الخامسة:

روى البيهقي في السنن الكبير عن أبي هريرة قال: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يجهر في الصلاة ببسم الله الرحمن الرحيم ثم إن الشيخ البيهقي روى الجهر عن عمر بن الخطاب وابن عباس وابن عمر وابن الزبير وأما أن علي بن أبي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية فقد ثبت بالتواتر ومن اقتدى في دينه بعلى بن أبي طالب فقد اهتدى والدليل عليه قوله عليه السلام: اللهم أدر الحق مع علي حيث دار.

دليل پنجم:

بيهقى در سنن كبراى خود از ابوهريره نقل كرده است كه رسول خدا در نماز بسم الله را بلند مى‌خواند. سپس بيهقى از عمر بن خطاب، ابن عباس و پسر عمر و پسر زبير نقل كرده‌اند كه بلند مى‌خوانده‌اند. اما على بن أبى طالب نيز بسم الله را بلند مى‌خواند؛ به درستى و با روايات متواتر ثابت شده است كه هركس در دينش به على بن أبى طالب عليه السلام اقتدا كند، به راستى كه هدايت شده است. دليل بر اين مطلب اين سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله است كه فرمود: خدايا حق را بر مدار على بگردان، هر جا كه او باشد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج1، ص168، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

نظام الدين نيسابورى نيز در تفسير خود مى‌نويسد:

وكان مذهبه الجهر بها في جميع الصلوات , وقد ثبت هذا منه تواتراً ومن اقتدى به لن يضل. قال صلى الله عليه وسلم: "اللهم أدر الحق معه حيث دار".

مذهب او (امام على عليه السلام) اين بود كه در تمام نماز‌ها بسم الله را بلند مى‌خواند، به درستى كه با روايات متواتر ثابت شده است كه هر كس به او اقتدا كند، گمراه نمى‌شود. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خدايا حق را با او بگردان، هر كجا كه باشد.

النيسابوري، نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين المعروف بالنظام الأعرج (متوفاى 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج1، ص89، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م.

محمد بن ابراهيم بيهقى همين روايت را به صورت مستقيم از أبوحيان تيمى نقل كرده است:

عن أبي حيان التيمي عن أبيه عن علي بن أبي طالب، رضي الله عنه، قال النبي، صلى الله عليه وسلم: رحم الله علياً، اللهم أدر الحق معه حيث دار.

البيهقي، إبراهيم بن محمد (متوفاى بعد 320هـ)، المحاسن والمساوئ، ج1، ص37، تحقيق: عدنان علي، ناشر: دار الكتب العلمية  - بيروت/ لبنان، الطبعة: الأولى، 1420هـ - 1999م

بسيارى از بزرگان اهل سنت، صحت اين حديث را مفروغ عنه گرفته و اين روايت را جزء فضائل آن حضرت ذكر كرده‌اند. در كتاب موسوعة اقوال الدارقطنى آمده است:

وبعده أمير المؤمنين: علي بن أبي طالب رضي الله عنه وأرضاه، وقد ورد عن النبي صلى الله عليه وسلم في فضائله أحاديث كثيرة منها: قوله صلى الله عليه وسلم: اللهم أدر الحق مع علي حيث ما دار.

بعد از او (عثمان) اميرمؤمنان على بن أبى طالب است كه خداوند از او راضى باشد و او را راضى كند. از رسول خدا در باره فضائل او روايات زيادى نقل شده است؛ از جمله كه آن حضرت فرمود: خدايا حق را دور على بگردان، هر كجا كه او باشد.

الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاى 385هـ)، موسوعة أقوال الدارقطني  ج1، ص22، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابوبكر باقلانى در شرح حال اميرمؤمنان عليه السلام مى‌نويسد:

وبعده أمير المؤمنين: علي بن أبي طالب رضي الله عنه وأرضاه، وقد ورد عن النبي صلى الله عليه وسلم في فضائله أحاديث كثيرة منها: قوله صلى الله عليه وسلم: اللهم أدر الحق مع علي حيث ما دار.

الباقلاني، ابوبكر محمد بن الطيب (متوفاى403هـ)، الإنصاف فيما يجب اعتقاده ولا يجوز الجهل به، ج1، ص106، تحقيق: عماد الدين أحمد حيدر، ناشر: عالم الكتب - لبنان، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1986م

ابوحامد غزالى در باره فضائل اميرمؤمنان عليه السلام مى‌نويسد:

وقال صلى الله عليه وسلم في حق علي: «اللهم أدر الحق مع علي حيث دار» وقال صلى الله عليه وسلم: «أقضاكم علي».

رسول خدا (ص) در باره على (عليه السلام) فرمود: خدايا حق را دور على بگردان، هر كجا كه او باشد، و نيز فرمود: على عليه السلام از همه شما در قضاوت برتر است.

الغزالي، ابوحامد محمد بن محمد (متوفاى505هـ)، المستصفى في علم الأصول، ج1، ص170، تحقيق: محمد عبد السلام عبد الشافي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1413هـ.

و بسيار ديگر از بزرگان اهل سنت اين روايت را نقل كرده‌اند كه به جهت اختصار به همين اندازه بسنده مى‌كنيم.

پاسخ به شبهات دلالي

ممكن است كسى ادعا كند كه ما صحت روايت را در باره اميرمؤمنان عليه السلام قبول داريم؛ اما اين ويژگى اختصاص به آن حضرت ندارد؛ بلكه اين روايت در باره كسانى ديگرى همچون عمار بن ياسر و عمر بن الخطاب نيز نقل شده است؛ بنابراين اين دو نفر نيز در اين فضيلت شريك هستند و هر چيزى را كه در باره اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كند، در باره آن‌ها نيز به اثبات مى‌رساند.

در پاسخ به اين شبهه، تك تك رواياتى را كه در اين باره نقل شده است، بررسى و در آخر نتيجه‌گيرى خواهيم كرد.

حق با عمار است و عمار با حق

در برخى از كتاب‌هاى شيعه و سنى روايتى با اين مضمون كه «حق با عمار است و عمار با حق است» نقل شده است. محمد بن سعد در كتاب الطبقات الكبرى به نقل از واقدى مى‌نويسد:

قال أخبرنا محمد بن عمر وغيره قالوا...

وما كان أحد من قدماء أصحاب رسول الله يشك أن عمارا قد وجبت له الجنة في غير موطن ولا اثنين فهنيئا لعمار بالجنة ولقد قيل إن عمارا مع الحق والحق معه يدور عمار مع الحق أينما دار وقاتل عمار في النار.

محمد بن عمر (واقدى) و ديگران


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, :: 15:44 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

امیدوارم که متوجه شده باشین که من بدون سند و مدرک هیچ حرفی نمی زنم

 

می خوام یکی از اهانت هایی که جناب ابوبکر نسبت به جانشین رسول خدا داشتن رو ذکر کنم

ابن ابی الحدید ص 80 ج4 در شرح نهج البلاغه ی خودش نوشته ابوبکر همچین حرفی به آقا علی(ع) زده

علی مانند روباهی است که شاهدش دم آن است بسیار فریبکار است او مانند زنی فاحشه است.

 خداوکیلی آقایون سنی رو چه حسابی ابوبکر رو بهترین آدم و اولین کسی که بعد از پیامبر به بهشت میره قبول دارین؟

علمای شما میگن توهین به خلفای راشدین کفر محسوب میشه چرا؟ چون اونا  اصحاب پیامبر هستند

حالا وقتی ابوبکر به حضرت علی همچنین حرفی رو زده شما چرا اون رو کافر نمی دونین؟ مگه علی از اصحاب رسول خدا نبود مگه داماد رسول خدا نبود مگه جانشین رسول خدا نبود پس چرا ابوبکر همچین حرفی زد. اگه حرف شما درست باشه پس کافر بودن ابوبکر اثبات شد.

ابوبکر رو منبر به علی روباه گفته و به فاطمه(س) گفته دم روباه آیا این توهین به دختر رسول خدا نیست.

مگر آن آیه از قرآن رو نخوندین که خدا اهل بیت رو از هر گناهی مبرا دونسته

انما یرید لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 مهر 1392برچسب:, :: 18:57 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

 

             لطفا بخوانید و منصفانه قضاوت کنید

 

((پیامبر اکرم در روز های آخر عمرشان به اصحاب دستور دادند تا برایشان کاغذ و فلمی بیاورند این بزرگوار فرمودند برایم

کاغذ و قلمی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید در میا جمع عمر برخواست و بلند گفت نمی

خواهد بیاورید این مرد هذیان می گوید و در ادامه گفت برای ما کتاب خدا کافیست)).

1) صحیح بخاری باب کتاب العلم حدیث 4 ج1 ص 39 و باب مرض النبی(ص) بعد وفاته حدیث 4 ج6 ص11و12

2)صحیح مسلم آخر کتاب الوصیه ج3 ص 1257

3) تاریخ طبری حوادث سال 11 ج3 ص 193

4) تاریخ ابن اثیر حوادث سال 11 ج2 ص 320

منصفانه قضاوت کنید....

آیا این توهین به پیامبر اکرم نیست؟

آیا عمر از قرآن چیزی می دونست؟

اگر توهین به صحابه که به نطر شما کفر است پس چرا توهین به پیامبر کفر نیست؟

جوابم رو بدید؟

خداوند کریم در قرآن می فرمایند : هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و سخن او غیر از وحی نیست

نجم آیه 3و4

خدا میگه پیامبر غیر از وحی الهی حرفی نمیزنه عمر رو چه حسابی گفت که این مرد هذیان می گوید؟

چرا فرمانی که پیامبر داد عمر عمل نکرد؟

خداوند می فرماید: آنچه پیامبر دستور می دهد بگیرید و آنچه نهی می کند وا گذارید

حشر آیه 7

سوال:به نظر شما چرا عمر نذاشت که پیامبر وصیت کنه تا مردم گمراه نشن ؟

نکنه عمر می دونست که پیامبر چی قراره بگه ؟

پیامبر در تمام طول عمرش می گفت به اهل بیت من متمسک شوید پیامبر بارها گفت که حق با علیست

اطاعت از او اطاعت از من است

احتمالا عمر از این می ترسید که نکنه پیامبر دوباره قصد تکرار کردن این سخنان رو داشته باشه

این واقعه ی تاسف بار توسط عمر در چهار روز فبل از وفات پیامبر اکرم رخ داد در تاریخ پنشنبه بیست و چهارم صفر  اگر عمر اجازه ی نوشتن میداد مردم  از این گمراهی آشکار در میومدند

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 19:50 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

می خوام براتون درباره ی علم عمر صحبت کنم و یه ماجرارو بیان کنم خیلی خنده داره

 

(( روزی عمر بر روی منبر در میان اصحاب خطبه ای خواند و اخطار کرد که هرکس زنی بگیرد و مهرش را از چهارصد درهم بیشتر تعیین کند بر او حد(مجازات با شلاق) را جاری می کنم و مهر اورا می گیرم و در بیت المال میریزم زنی از میان جمعیت صدا زد گفت ای عمر آیا حرف تو قابل قبول است یا خدا ؟ عمر گفت البته خدا آن زن گفت مگر نه آن است که خداوند در آیه ۲۴ سوره نسا فرموده ((اگر خواستید زنی را رها کرده و زنی دیگر بجای او اختیار کنید و مال بسیاری بر او مهر کرده اید نباید از مهر او چیزی بازگیرید عمر در ادامه گفت تمام شما از عمر برترید حتی زنان))

در المنثور از جلال الدین سیوطی ص۱۳۳ ج۲

سنن بیهقی ص ۲۳۳ ج۷

مستدرک الصحیحین از حاکم نیشابوری ص۱۷۷ ج۲

هه هه هه آقایون سنی آیا عمر اصلا تو طول عمرش یه آیه از قرآن رو خونده؟ حرفی که عمر زد بر خلاف آیه قرآن هستش خدا میگه چیزی از مهر آن زنها نگیرید و کم نکنید اونوقت عمر بر اساس چه حکمی جرات زدن چنین حرفی رو داشته

شمارو به خدا دست بردارید از این عمر برین سنگ کسی رو به سینه بزنین که با یامبر اتحاد نفسانی داشته

برین سراغ کسی که پیامبر اکرم دربارش فرمود ((انا مدینة العلم و علی بابها)) من شهر علم هستم و علی درب آن و در ادامه می فرماید هرکس که می خواهد به علمی دستیابد باید اول از درب علم که علی هست عبور کند.

دوباره تکرار می کنم  لولا علی(ع) لهلک عمر 

                                                اگر علی نبود عمر هلاک می شد

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 18:0 :: توسط : سرباز امام عصر(عج)

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ
با وضو وارد شوید!!!
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اثبات حقانیت حضرت علی(علیه السلام) و آدرس amiralmomenin12.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 175
بازدید کل : 25378
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1